۱۳۸۸ شهریور ۲۲, یکشنبه

من و آسمان،تو و زمین


چقدر ساده از من به تو رسید...

آسمان بی شانه ات...سرهای بدون تکیه گاهم... گردن کشیده ات... چشمان خونیم...

لطافت خشونتت...ندای مست کننده ای را برای سنجاقکهای جوان انتهای مرگم می سراید...

در پاییز ماریجوانای وحشی...در همان زمین سنجاقک های پیر شده...

تو...

اسب افسار گریخته ی عشقم را...در اسارتی رضایتمندانه دایره وار...رام کردی...

آری من از آسمان نیامده ام...از زمین آمده ام تا به آسمان برسم...

به آسمان سیاه پر ستاره ات تا شانه ای باشم برای آرزوی شهاب سنگ امیدت...!!!

۳ نظر:

  1. یه حس غریب اما قریب اینجا داری که هردوتامون باهاش آشناییم نه؟
    در پاییز ماریجوانای وحشی...در همان زمین سنجاقک های پیر شده،فراموش شده...
    در متن هایت با زبان خودت حرف میزنی این کار را هر کسی نمیتونه انجام بده،اما اگر حرفه ای کارت را دنبال نکنی خیانت کردی به خودت به من مخاطب...

    موفق باشی

    پاسخحذف
  2. سلام سلام
    وبلاگمو ADD كن
    www.robeca.blogfa.com
    سعيد هستم
    بوس بوس

    پاسخحذف
  3. سلام ودرود
    کار قشنگی بود
    پاینده باشی رفیق

    پاسخحذف